اشعار سعید پورطهماسبی

  • متولد:

شعر گفتن ساده و سخت است شاعر زیستن / سعید پورطهماسبی


چون بیابان خسته ام از این به ظاهر زیستن
نیستن، باری شرف دارد به بایر زیستن

فرق بودن یا نبودن، گاه در پیمودن است
باد امکانی ندارد از مسافر زیستن

جمع زیبا بودن و زیبا سرودن ساده نیست
شعر گفتن ساده و سخت است شاعر زیستن

عصر خون، عصر جنون، عصر ز خود بیگانگی
نه، گریزی نیست شاعر از معاصر زیستن

من غمم، آری، مرا با خود رها کن، در تو نیست
طاقت حتی شبی با غم مجاور زیستن

1526 0 4.5

شور اشکم هرنظر جاری ست از دردی دگر / سعید پورطهماسبی

شور اشکم هر نظر جاری ست از دردی دگر
چشم من کافی ست، شورش را در آوردی دگر

تا کدامین من کند منکوب، من های مرا
نیست در من غیر من با من هماوردی دگر

جای شکرش باقی ست از این که چون من نیستی
مثل من شاعر اگر بودی چه می کردی دگر؟!

خویش را در شعر خود می کارم و دارم یقین
روزگاری بعد از این می رویم از فردی دگر

می روم تا خویش و برگردم، دعا کن غیر غم
این سفر باز آورم با خود رهاوردی دگر

می روم تا خویش و... تا کی را نمی دانم ولی
باز خواهم گشت باری، بی گمان مردی دگر

1194 0 5

خواب دیدم پیله می بافم به دور خویشتن / سعید پورطهماسبی

از تو من تنها نگاهی مختصر می خواستم
من که چشمان تو را از هر نظر می خواستم

گرچه شاید سهم اندوه مرا از دیگران
بیشتر دادی، ولی من بیشتر می خواستم

این اگر آن گونه بود و آن اگر این گونه... نه!
عشق را بی هیچ اما و اگر می خواستم

روز گارم هر چه باشد وام دار چشم توست
من که در هر کاری از چشمت نظر می خواستم

رستن از بند قفس، رنج اسارت را فزود
آه،آری! باید اول بال و پر می خواستم

رفت عمری، تا بیایم خویش را گم کرده ام
تا بیابم خویش را عمری دگر می خواستم

باید از ماهی بخواهم راز دریا را، اگر
پیش از این از ساحل سطحی نگر می خواستم

خواب دیدم پیله می بافم به دور خویشتن
کاش روزی مثل یک پروانه بر می خاستم

 

3779 0 4.22

گاه دریایی ز دریای دگر دریاتر است / سعید پورطهماسبی


در بیان حرف دل، چشم از زبان گویا تر است
عشق را هر قدر پنهان می کنی پیداتر است

این چه رازی بود در عالم که از ابراز آن
سینه ی صحراست سوزان، دیده ی دریا تر است؟

از مرام کشتگان راه حق آموختم
زندگی زیباست، اما مرگ از آن زیباتر است

هیچ کس چشمی ندارد دیدن خورشید را
هر کسی که خلق را دلسوزتر تنهاتر است
    
وسعت دریادلان با هم به یک اندازه نیست
گاه دریایی ز دریای دگر دریاتر است

تا بترسی از زمین خوردن، نخواهی پر کشید
زود پر وامی کند، مرغی که بی پرواتر است

تا از این یک می رهم، درگیر آن یک می شوم
چشم و زلف تو یکی از دیگری گیراتر است

در بیان عشق و شور و شوق شیدایی خوش است
شعر در هر شیوه ای، اما غزل شیواتر است

3287 1 4.64

شعر از حقیقت است که پر مایه می شود / سعید پورطهماسبی


شعرم به جز حریق دلم را زبانه نیست
آری، اگر چه گاه زبان زمانه نیست

همواره بر دلم نظر دوستان خوش است
گاهی اگر چه خود نظری دوستانه نیست

با من اگر نه گرم، به نرمی سخن بگو
نامهربان مباش زبان تازیانه نیست

حتی برای ظرف هنر نیز غایتی ست
دریا وسیع هست، ولی بی کرانه نیست

شعر از حقیقت است که پر مایه می شود
سوی تو هر کلام روانی روانه نیست

حق را اگر صریح بگویم روا تر است
شعری که از تو دم نزند جاودانه نیست

1094 0 3.5